|
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 10:0 قبل از ظهر :: نويسنده : aniaswan
از درد دوست نداشتن هایت گفتم خیانت را تجویز کردند گویا این آسان ترین راه عاشقی است . . .
گاه اوج خنده ما گریه است / گاه اوج گریه ما خنده است گریه دل را آبیاری میکند / خنده یعنی این که دلها زنده است زندگی ترکیب شادی با غم است / دوست میدارم من این پیوند را گرچه میگویند شادی بهتر است / دوست دارم گریه با لبخند را
به یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. اما اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده . . .
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ / که به عمری نتوان دست در آثارش برد . . .
اگه چشمم تو رو خواست قول میدم چشممو ببندم اگه زبونم تو رو خواست قول میدم گازش بگیرم اما اگه دلم تو رو خواست چه کار کنم . . . ؟
دائم برای دیدن هم دیر میکنیم،وقت قرارها همه تاخیر میکنیم اول برای عشق همه تند میرویم اما اواسطش همه گیر میکنیم . . .
دردم این نیست که او عاشق نیست … دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است… دردم اینست که با این سردی ها من چرا دل بستم . . . ؟
ماهیان روی خاک ، ماهیان روی آب / وقت مردن ، ساحل و دریا چه فرقی میکند ؟ یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد / تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند ؟
می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه
باور کن که نیازی نیست به یاد کسی که نیست …… اولش ترسناک ، بعد دردناک ، و بعد آزاد و رها و شاد ……….. فراموش می کنم!
عشق درد سری است که باید برای فراموش کردن ان عشق تازه ای را پیدا کرد
شکسپیر میگه کسی رو که دوست داری هر چندوقت یکبار بهش یادآوری کن تا فراموش نکنه قلبی براش می تپه . . و این یک یادآوریست
معمولا آدما از اینکه بعد از مرگ فراموش بشن وحشت دارن ولی چه سخته زنده باشی و فراموش بشی . . .
زندگی ۳ چیزه : ۱٫ گریه ای که خشک میشه ۲٫ خنده ای که محو میشه ۳٫ یادی که از تو میمونه و فراموش نمیشه
نمی گویم فراموشم مکن گاهی بیاد آور اسیری را که می دانی نخواهی رفت از یادش
گفته بودم بعدازاین باید فراموشش کنم دیدم اش ازیاد بردم گفته های خویش را تا به من نزدیک شد گفتم سلام ای آشنا گفتم اما نشنیدم جز صدای خویش را
ای نشسته درخیال من، فراموشم مکن با فراموشی و تنهایی، هم آغوشم مکن زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن زنده ام با سوز و ساز خویش، خاموشم مکن هر چه می خواهی بکن اما فراموشم مکن
چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |